بوی عطر تو در ته ذهنم
حس آن خنده های کش دارت
توی روح تو مست می چرخم
توی آن روح بی کس و کارت
من و تو روبروی همدیگر
از مرور تو باز رم کردم
از مرور خودم و تو در هم
آخرش شاخ ها در آوردم
حال من پر نشاط تر می شد
از دو همزاد در هم افتاده
از حضوری که گوشه ی مبلم
بی سر و پا و دست لم داده
هم خماری و نشئگی در من
بسکه هستی و ناپدیدی تو
بسکه می بینم و نمی بینم
یک خود آزاری جدیدی تو
رگ خوابم, بگیر طغیان کرد
شور خون مرا بچش در خود
از خودت در نیاور این خون را
بی مهابا مرا بکِش در خود
توی روح تو مست می چرخم
که برای دلم هُبَل باشی
که برقصانی ام به بی رحمی
که بلرزانی ام , گسل باشی
که بترسانی ام از این بازی
عشق, گنج, مار و خال و خطش
در تقاطع مرا صدا بزنی
مرگ , زندگی و من وسطش
باز سرگیجه ی تو را دارم
از جنون سر در آوری ای کاش
با شب شرم و زهد درگیرم
بافقی را بخوان و وحشی باش
بوی عطر تو در ته ذهنم
در میان توهم و گیجی
تا بگیرم جنون ادواری
تا بمیرم به مرگ تدریجی