سکوت ممتد راه و دريچه ی ممنوع
دوباره لذت بيراهه های نامشروع
تمام رنج اساطيری زمين در من
تمام حادثه های ورای آسودن
تو و صدای تلاقی شيشه ها و تگرگ
تو و تمايل همخوابگی با مرگ
به شب رسيدی و او در کمال خونسردی
شنيدم از سر آن کوچه گريه می کردی
:که باز آمدی و قصه هايی از سر نو
تو را به خدا از هوای ذهن من گم شو
من از حلول گناهی به تو نيازم شد
خيال خاطره های تو در نمازم شد
کنار آنچه گذشته گذشته ی بيمار
کنار عشق تو و آن سکون نکبت بار
که من بريدم از آن خواهشی که جز تن نيست
نفس نفس زدم از لذتی که با من نيست
به قدر هر چه نبودی کنار من مُردم
تمام فاصله های تو را زمين خوردم
و هر چه قسم خوردی از دلم وا رفت
وعصمت و ناموس عشق را بالا رفت
کجای اين شب تيره نگاه من در آن
قبای ژنده ی نيما کنارم آويزان
هميشه در پی حس تو در به در بودم
اگر چه مشترک مورد نظر بودم
هميشه بين من و تو خيال دوری بود
وسال ها همگی سال های نوری بود
بيا و بگذر از آن لمس های معنی دار
برو به جان عزيزت هوای تازه بيار
هوای تازه ای از تو که خواهشم می شد
دوباره طرز سلامی که چندشم می شد
که تا ورای هر چه تحجر دل مرا می برد
و حالم از همه ی لمس ها به هم می خورد
برو که اوج نگاهت به سوی پستی بود
شبيه حس تهوع کنار مستی بود
شبیه حس تهوع چگونه باورت بکنند؟
تو زنده ای و جسد خاک بر سرت بکنند
سکوت خلوتم از اشک های تو تر شد
تو گذشتی و تکرارها مکرر شد
تویی که تازه هوای دل رمیده شدی
و حیف ای غزل تازه ام قصیده شدی
تفالی زدم و باز دست رد آمد
بيا کناره بگير استخاره بد آمد