هميشه از پشت درها به ديوارم تکيه می زنند

امروز دوباره از بازتاب تو در آينه چيزی...........

مثل هميشه

صدای سکوتم را بلندتر می کنم

من پايان خوب قصه ها را دوست دارم

سازهای ناموافق و حنجره های خاک خورده را

ونداشته هايی که همه چيز است

وداشته هايی که هيچ چيزش به ما شبيه نبود

خيالم تخت است از دوام تو

پس اينجا حرف می زنم

بی آنکه کسی بفهمد با کی؟

رنگ نگاهم به رنگ نگاهت می خورد

پس به موازات من کمی متمايل به من...............

دوباره چرخی بزن

تا تمامت را مرور کنم

کسی را برای خواندن تو خبر نخواهم کرد

وتو آنگونه ای

که امکان هيچ نظری وجود ندارد